- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه محرم
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه صفر
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه ربیع الأول
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه ربیع الثانی
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه جمادی الأول
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه جمادی الثانی
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه رجب
- سایت قرآنی تنـــــزیل
- سایت مقام معظم رهبری
- سایت آیت الله مکارم شیرازی
- سایت آیت الله نوری همدانی
- سایت آیت الله فاضل لنکرانی
- سایت آیت الله سیستانی
زبانحال حضرت زینب در بازگشت به مدینه
عـمـر سـفـر آمـد به سر مـدیـنـه داغ دلـم شـد تــازه تـر مــدیــنـه فــریـاد زن اعـلام کـن خـبـر ده برگـشتـه زیـنـب از سفـر مدینه از کربلا و شام و کوفه سوغات آوردهام خـون جـگــر مــدیــنــه هـم دادهام از دست شـش بـرادر هـم دیــدهام داغ پــسـر مــدیــنـه جان مرا لـب تـشـنـه سر بریـدند هجده عزیزم را به خون کشیدند بر یـوسف زهـرا ز سـوز سیـنه
: امتیاز
|
زبانحال حضرت زینب در بازگشت به مدینه
مدینه رو به سـوی تو دوبـاره آوردم به هـمرهـم دل پُـر از شـراره آوردم مدیـنه بـاز مکن دربه روی من زیرا ز کوی عشق غمی بی شماره آوردم مدینه سوی تو این کاروان عاشق را گـهـی پـیـاده و گـاهـی سـواره آوردم من این سفینۀ در خون نشسته را با خود ز مـوج خـیــز بـلا تـا کـنـاره آوردم مدیـنه این چمن غـنچـه های پرپر را ز زیر تیغ غم و سنگ و خاره آوردم ستاره های شب افروز من به خون خفتند کنون خـبـر ز شب بی سـتـاره آوردم پس از شکفتن لبخند خون گرفتۀ عشق خبر ز کودک و از گـاهـواره آوردم در این رسالت عظمی، تمام عالم را به پای خـطبـۀ خود بر نظاره آوردم دلم ز غارت دشمن لبالب از خون است اگـر اشـاره ای از گــوشـواره آوردم اگر ز یـوسف زهـرا نشانه می طلبی نـشـانـه پـیـرهــنـی پـاره پـاره آوردم «وفائی» ازغم و دردم اگر سخن گفتم ز صد هزار سخن یک اشاره آوردم
: امتیاز
|
بازگشت کاروان اهل بیت به مدینه
صدا در سینه ها ساکت که اینک یار مى آید ز راه شام و کوفه عابدِ خونبار مى آید غبار راه بس بنشسته بر رخسار چون ماهش به چـشـم آیـیـنـۀ ایـزد نمایى تار مى آید الا اى دردمندان مدینه با دو صد حسرت طبـیب دردمـنـدان با دل تب دار مى آید الا اى بـانـوان اهل یثرب پـیـشواز آئـید که زینب بى برادر با دل غمخوارمى آید بیا ام الـبـنـین با دیـدۀ گریـان تمـاشا کن که اردوى حسینى بى سپهسالار مى آید
: امتیاز
|
بازگشت کاروان اهل بیت به مدینه
سلام ای روضـۀ طاهـا مـدیـنـه سـلام ای جـنّـت الـزهـرا مدیـنه تـو ای هــم نـالـۀ دیــریــنــۀ دل حـکـایت کـن ز زخـم سینـۀ دل تو درد و غصه ها بسیار دیدی شـرار و قـنـفـذ و مسمار دیـدی ولی این بار سر کن قصۀ عشق بگو با ما سخن از غصۀ عشق سخن از خستگان عشق سر کن جهان را از غـم زینب خبر کن بـگـو از کــاروان خـسـتـۀ شـام ز دلهای به خون بنشسته از شام بـگـو از یـاس هـای ارغــوانــی ز اطفال نحـیـف و اسـتـخـوانـی بگو از کاروان و شور و شینش که زیـنـب آمـد اما بی حسیـنـش شـرر افـتـاد بـر جـانـت مـدیـنـه کـه سـوزانـدنـد قـرآنـت مـدیـنـه هـمانا که ز پـیـغـمـبـر بُـریـدنـد وفا را در یم خـون سر بُـریـدند به باب الـعـلـم شبها باب بـستـند هـمـانـا بر حـسـیـنـش آب بستند جـفـا آن فرقه که بر یاس کردند جـدا دست از تن عـبـاس کردند مـدیـنـه رشـتـه دین پـاره دیـدی به یاد محـسن آن گهـواره دیدی ولی گودال پُـر خـون را ندیدی در آتش قوم مجـنـون را ندیـدی ندیدی دست و پا می زد گل عشق کـنارش نـاله می زد بلبل عشـق ثـمـر از بـاغ غم می چید زینب بـلا پـشـت بـلا مـی دیـد زیـنـب امـــان از دورۀ ســرد اســـارت امـان از زیـنـب و درد اسـارت
: امتیاز
|
بازگشت کاروان اهل بیت به مدینه
زیـنـب آئـیـنـۀ جــلال خــداسـت چـشـمـۀ جـاری كـمـال خـداست ردّ پـایـش مـسـیـر عـاشوراست خطبه هایش سفیر عـاشـوراست مـثــل كــوهِ وقــار بــر گــشــتـه وه چـه بـا افــتـخـار بـر گـشـتـه غـصّـه و مـاتـم دلـش پـیـداسـت رنگ مشكی محـمـلش پـیـداست پـشـت دروازه خــواهــری آمــد خـــواهـــر بــی بـــرادری آمــد خـواهـری كه تـنـش كـبـود شده رنـگ پـیـراهـنـش كــبــود شـده نـیـمـه جـانـی كـه كـاروان آورد با خودش چند نـیـمـه جان آورد كاروانی كه شیر خـواره نداشت گوش هایی كه گوشواره نداشت گر چه خـورشید عـالـمـیـن شده چند ماهـی ست بی حـسیـن شده چند ماه است دیده اش ابری ست بـر سـرش سایـۀ بـرادر نـیـست آسـمـان بود و غـم اسیـرش كرد خـاطـرات رقـیــه پـیـرش كــرد بـهــر اُمّ الـبــنـیــن خــبــر آورد از ابــالـفـضـل یـك سـپــر آورد از حـسـیــنـش فـقـط كــفـن آورد چــنــد تـا تــكّــه پـیــرهــن آور
: امتیاز
|
بازگشت کاروان اهل بیت به مدینه
مدیـنه! کـاروانی سوی تو با شیـون آوردم ره آوردم بود اشکی که دامن دامن آوردم مدینه! در به رویم وا مکن چون یک جهان ماتم نیاورد ارمغان با خود کسی، تنها من آوردم مدینه، یک گلستان گُل اگر در کربلا بُردم ولی اکنون گلاب حسرت از آن گلشن آوردم اگر موی سیاهم شد سپید از غم ولی شادم که مظلومیت خود را گواهی روشن آوردم اسیرم کرد اگر دشمن، به جان دوست خرسندم که پیروزی به کف در رزم با اهریمن آوردم مدیـنـه، این اسارت ها نشد سـدّ رهـم بنگـر چه ها با خطبه های خود به روز دشمن آوردم مدیـنه، یـوسُـف آل عـلی را بُـردم و اکنون اگر او را نـیـاوردم، از او پـیـراهن آوردم مدینه، از بنی هاشم نگردد با خبر یک تن که من از کوفه پیغام سرِ دور از تن آوردم مدینه، گر به سویت زنده برگشتم مکن عیبم که من این نیمه جان را هم به صد جان کندن آوردم
: امتیاز
|